معنی آشفته و درهم

حل جدول

آشفته و درهم

ژولیده


درهم پیچیده و آشفته

سردرگم


درهم

آشفته، پریشان، آمیخته، دینار، درم


آشفته

درهم

فرهنگ عمید

درهم

مخلوط، آمیخته،
آشفته، شوریده
* درهم‌برهم: [عامیانه] درهم‌وبرهم، درهم‌ریخته، آشفته، شوریده، مشوش، نامنظم،
* درهم ‌شدن: (مصدر لازم)
مخلوط شدن، آمیخته شدن،
آشفته شدن،
[مجاز] افسرده شدن،
* درهم‌ کردن: (مصدر متعدی) مخلوط ‌کردن، آمیخته‌ کردن،
* درهم ‌کشیدن: (مصدر متعدی) به‌هم کشیدن، ترنجیده ساختن،
* روی درهم کشیدن: [قدیمی] چین بر چهره و ابرو افکندن، رو ترش کردن،

واحد پول کشور امارات متحدۀ عربی،
[قدیمی] سکۀ نقره،
[قدیمی] واحد پول از اوایل اسلام تا دورۀ مغول،
[قدیمی] واحد اندازه‌گیری وزن با مقدارهای متفاوت،
[قدیمی] پول نقد، سکه،
* درهم ‌شرعی: [قدیمی] مسکوک نقره با وزنی قریب چهار نخود،
* درهم بغلی: [قدیمی] * = درهم شرعی


آشفته

نامرتب،
به‌هم‌برآمده، خشمگین،
شوریده، عاشق، پریشان‌حال،
سرگردان، حیران، نگران، ناراحت، پریشان،
(قید) حالت آشفته بودن، با تعجب و حیرانی،

لغت نامه دهخدا

درهم

درهم. [دَ هََ] (ص مرکب) بی نظام و پریشان. (آنندراج). بهم آمیخته. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی). پریشان. (شرفنامه ٔ منیری). مشوش و مغلق و مختلط و شوریده و پریشان و آمیخته. (ناظم الاطباء). ژولیده. آشفته. کاری درهم، پوشیده. مشتبه. (یادداشت مرحوم دهخدا): زلفی چون شبهای نکبت درهم. (کلیله و دمنه). زلفی چون شب فراق درهم و بی پایان. (کلیله و دمنه).
بر دلی کز تو خال عصیان است
همه کارش چو زلف درهم باد.
انوری.
کار شروان اکنون هزاربار از آن پریشان و درهم ترست که بود. (منشآت خاقانی چاپ دانشگاه ص 17). ملک فرمود بزنندش... تا چندین درهم چرا گفت. (گلستان سعدی).
کارم چو زلف یار پریشان و درهم است
پشتم بسان ابروی دلدار پرخم است.
سعدی.
کسی کو کشته ٔ رویت نباشد
چو زلفت درهم و زیر و زبر باد.
حافظ.
بود آرایش معشوق حال درهم عاشق
سیه روزی مجنون سرمه باشد چشم لیلی را.
کلیم (از آنندراج).
دمی نگذرد بر من می پرست
که درهم نباشد چو گفتار مست.
ملاطغرا (از آنندراج).
ز بسکه بی تو چمن درهم است پنداری
که سبزه بر رخ گلزار چین پیشانی است.
میرزا هدایت اﷲ (از آنندراج).
مثمثه؛ درهم ساختن کار کسی را. (از منتهی الارب).
- خواب درهم، خواب آشفته. اضغاث احلام. خواب شوریده. (یادداشت مرحوم دهخدا):
به خواب در هم از آن آرزوی زر زخیال
رزی خریدی با جایباش ده مرده.
سوزنی.
- درهم آمدن، به هم نزدیک شدن. به هم پیوستن: صاحبش او را [حسن سهل] دید که میرفت و پایهایش درهم می آمد و می آویخت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134).
- درهم آمدن روی، جمع آمدن پوست پیشانی به نشانه ٔ تغییرحال و ترش روئی:
روی دریا درهم آمد زین حدیث هولناک
می توان دانست بر رویش ز موج افتاده چین.
سعدی.
- درهم اوفتادن، پریشان شدن:
ترک سلاح پوش را زلف چو درهم اوفتد
عقل صلاح کوش را مست هوای تازه بین.
خاقانی.
- درهم خمانیدن، درهم تاکردن، فرقعه، درهم خمانیدن انگشتان را تابانگ برآورد ازوی. (از منتهی الارب).
- درهم دریدن، از هم جداکردن. از هم دور کردن:
همه قلبگه پاک درهم درید
درفش سپهدار شد ناپدید.
فردوسی.
|| پیچیده. (شرفنامه ٔ منیری). بهم پیچیده. (ناظم الاطباء). انبوه. ملتف، چون درختان درهم. ملفوف. لفیف. (یادداشت مرحوم دهخدا): موضعی خوش [و] خرم و درختان درهم. (گلستان سعدی). نخل غَتِل، خرمابنان درهم. (از منتهی الارب).
- درهم اندام، دارای اندامی پیچیده. کُباب. (منتهی الارب): غیضموز؛ ناقه ٔ درشت درهم اندام. (منتهی الارب). کِلَّز؛ مرد درشت پی درهم اندام. (منتهی الارب). مَودونه، زن درهم اندام کوتاه گردن خردجثه. (منتهی الارب).
- درهم خلقت، دارای آفرینشی درهم و پیچیده. کبکب. (از منتهی الارب).
- درهم دندان، دارنده ٔ دندانهای متشابک: اسد شابک و شابل، شیر درهم دندان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
|| مخلوط. ممزوج. مختلط. (یادداشت مرحوم دهخدا): عجب در آن است تا آن سنگ را چگونه از جای توان آورد که هر ستونی را فزون از سی گز گرد برگرد است در طول چهل گز زیادت چنانک از دوپاره یا سه پاره سنگ درهم ساخته و پس بصورت براق برآورده. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 126).
- درهم بافتن، بهم آمیختن. مخلط شدن:
همچو شهد و سرکه درهم بافتم
تا به بیماری جگر ره یافتم.
مولوی.
|| پیچدار و کج و ناراست. (ناظم الاطباء). طریق شابک، راه درهم. (منتهی الارب). || درغم. (شرفنامه ٔ منیری). مضطرب و غمناک و مغموم. (ناظم الاطباء). || ناخوش و بی دماغ. (از آنندراج). || (اِ مرکب) جنسی است از قلمکار که به هندی عنبرچه گویند. (لغت محلی شوشتر خطی).

درهم. [دِ هَِ] (ع اِ) مرغزار با درخت و بوستان با دیوار. (منتهی الارب). حدیقه. (اقرب الموارد).

درهم. [دِ هََ] (اِخ) ابن زید اوسی، و نام او را درهم بن یزیدبن ضبیعه نیز نوشته اند از شعرای جاهلیت بود. رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 70 شود.

درهم. [دِ هََ / هَِ] (معرب، اِ) دِرهام. دِرَم. مقیاسی برای پول. معرب از یونانی، و آن پنجاه دانق است و امروزه بر مطلق پول اطلاق شود. (ازاقرب الموارد). فارسی معرب است. (از تاج العروس). ده یک دینار بوده است. (از احیاء العلوم ج 4 ص 153). نام سکه ای باشد مدور که از نقره زده شود. و مشهور آن است که در عهد خلیفه ٔ دوم تدویر سکه مرسوم گردید و پیش از آن بشکل دانه ٔ خرما بود بدون نقش، و در زمان ابن زبیر سکه ای که میزدند بر یک طرف آن کلمه ٔ من اﷲ وبر طرف دیگر بالبرکه نقش می کردند. حجاج در دوره ٔ امارت خود نقش سکه را تغییر داد و سوره ٔ اخلاص را برآن نقش کرد و برخی گویند نام خود را روی آن نقش کرد و غیر از این دو قول اقوال دیگر هم هست. در وزن درهم نیز اختلاف کرده اند، در زمان حضرت پیغمبر (ص) به وزن نه یا ده یا شش یا پنج سکه می زدند یعنی هر ده عدد سکه به وزن هفت مثقال میرسید واین قول صحیحتر باشد. آنگاه درزمان خلافت خلیفه ٔ ثانی وزن هفت را اختیار کردند یعنی هر ده عدد سکه را به هفت مثقال تقدیر کردند پس هر درهمی هفت عشرمثقال وزن داشت یعنی نیم مثقال و خمس مثقال، پس یک درهم هفت چهاردهم قیراط محسوب می شد که هر قیراطی به وزن هفتاددانه ٔ جو باشد بنابراین مثقال مساوی است با صد دانه ٔ جو و این وزن در مبحث زکات معتبر است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). زری بوده است رایج بر وزن اشرفی، که سه ربع مثقال صیرفی است. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی). عبدالمک بن مروان به سال هفتاد و شش هجری دراهم و دنانیر را ضرب کرد و وزن درهم را پانزده قیراط تمام و وزن قیراط را چهار حبه و هردانقی را دو قیراط و نصف قیراط قرار داد. (رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی). وزن دینار و درهم درعهد جاهلیت چون وزن آن در عهد اسلام بود و یک مثقال از نقره رادرهم و یک مثقال طلا را دینار می نامیدند. دراهم نقره در عهد جاهلیت عرب بر دو قسم بود یکی «سود وافیه» ودیگر «طبریه عُتُق » که درهم وافی عبارت بود از یک درهم و چهار دانق اما درهم طبری منسوب به طبرستان است و عتق هم جمع عَتیق می باشد. (از النقود العربیه).
درهم در اسلام، نامی است برای مسکوکی از نقره که شش دانق (دانگ) است و آن برابر نیم دینار و یک پنجم آن است. درهم در جاهلیت به اوزان گوناگون بود برخی از آنها سبک بود که همان دراهم طبریه است و برخی سنگین به وزن هشت دانق که آن دراهم عبدیه یا بغلیه بوده است. آنگاه سبک و سنگین آن را جمع کردند و هر درهم را شش دانق قرار دادند، و گویند خلیفه ٔ دوم بود که دست بچنین کاری زد بسبب آنکه او خراج را به نسبت درهم سنگین مطالبه کرد و آن بر مردم سنگین آمد لذا از معدل وزن دو نوع درهم وزن جدید را بدست آورد. و نیز گویند درهمهای اهل مکه شش دانق بوده و درهمهای تعدیل شده ٔ زمان اسلام هر ده عدد از آنها هفت مثقال بوده است.و اهل مدینه هنگام هجرت پیامبر (ص) بدانجا با درهم معامله می کردند و حضرت آنان را به درهم وزن مکه راهنمایی فرمود. (از حاشیه ٔ ص 23 النقود العربیه از المصباح). خلیفه ٔ دوم درهم را عیناً به نقش درهمهای کسروی (منسوب به کسری) ضرب کرد و در بعضی از آنها جمله ٔ «الحمدﷲ» و در برخی «محمد رسول اﷲ» و در بعضی «لااله الا اﷲ وحده » را نقش بست، و در اواخر عهد خلیفه ٔ دوم وزن هر ده درهم شش مثقال بوده است. در عهد خلیفه ٔ سوم نقش درهمها «اﷲ اکبر» بوده است. معاویه درهمهایی ضرب کرد که از شش دانق کمتر بود و یک یا دو جودانه ازپانزده قیراط کسر داشت، و «زیاد» نیز از آن دراهم ضرب کرد که وزن هر ده درهم هفت مثقال بوده است. عبداﷲبن زبیر در مکه درهمهای مدون را ضرب کرد و او نخستین کسی بود که درهم را بصورت مستدیر و مدور رواج داد چه پیش از او بصورت سطبر و کوتاه بوده است و او آنها را گرد و مدور قرار داد و بریک طرف آنها «محمد رسول اﷲ» و در سمت دیگر «أمر اﷲ بالوفاء و الصدق » را نقش بست. برادرش مصعب بن زبیر در عراق درهمهایی ضرب کرد که هر ده عدد آنها هفت مثقال بود. عبدالملک بن مروان در سال 76 هَ. ق. وزن درهم را پانزده قیراط قرار داد. و آنکه برای عبدالملک درهم زد شخصی یهودی بود بنام سُمَیر لذا آن درهمها بنام «دراهم سمیریه» شهرت یافت. عبدالملک «سکه » را که بوسیله ٔ آن درهم میزدند برای حجاج فرستاد و او آن را به اقطار اسلامی ارسال داشت تا دراهم را بر آن زنند. و در یک سمت درهم جمله ٔ «قل هو اﷲ احد» و در سمت دیگر «لا اله الا اﷲ» را نگاشت و در دو روی درهم دایره ای قرار داد که در یک روی «ضرب هذا الدرهم بمدینه کذا» و در روی دیگر «محمد رسول اﷲ، أرسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون » را نگاشت.
در عهد خلافت بنی عباس، عبداﷲبن محمد سفاح در شهر انبار درهم زد و بر آن «السکهالعباسیه» را نقش بست و از وزن آن ابتدا یک جو سپس دو جو دانه کاست و ابوجعفر منصور سه جو دانه از آن کسر کرد و درهم به وزن سه چهارم قیراط شد چون قیراط چهار جو دانه است. هارون الرشید ضرب سکه را به جعفربن یحیی برمکی واگذار کرد و او وزن درهم را یک جو دانه کمتر از قیراط قرار داد. هارون نخستین خلیفه ٔ اسلامی بود که بطور مستقیم در عیار سکه ها نظارت نکرد چه پیش از اوخلفا شخصاً بر عیار دینار و درهم نظارت می کردند. درماه رجب سال 192 از دراهم هاشمیه (منسوب به هاشمیه، شهری از عراق که عباسیان در آنجا سکه زدند) نیم جو دانه کسر شد. امین ضرابخانه ها را به عباس بن فضل بن ربیع سپرد و او در بالای سکه ها «ربی الﷲ» و در پایین آن «العباس بن الفضل » را منقوش ساخت. (از النقود العربیه).
گویند نخستین کسی که درهم غش دار سکه زد عبیداﷲبن زیاد بود آنگاه که به سال 46 هَ. ق. از بصره گریخت، سپس در زمان حکومت آل بویه و سلجوقیان این امر در سایر شهرها رایج گشت. (از النقود العربیه ص 50).
درهم در زمان هخامنشیها معادل 93 سانتیم طلا بود که تقریباً چهار ریال و نیم می شود. (ایران باستان ج 2 ص 970). درهم ساسانی میان 3/65 و 3/94 گرم است معادل 0/75 فرانک طلا. (یادداشت مرحوم دهخدا).
درهم را یونانیان درهنگام فتوحات اسکندر مقدونی در این سرزمین رواج دادند. درهم ساسانی را اردشیر بابکان (226- 241) به تقلید از دراخمه رایج ساخت. درهم ساسانی بر یک طرف تمثال شاه داشت و نام و لقب شاه با خط پهلوی برآن نقش میشد. وزن غالب درهمهای زمان خسروپرویز بین 4/11 و 4/15 گرم بوده است. درهمهای اولیه ٔ مسلمانان تقلیدی از سکه های یزدگرد سوم و هرمز چهارم و مخصوصاً خسروپرویز بود. مسلمین نقوش سکه های ساسانی را محفوظ داشتند ولی کلمات اسلامی را به خط کوفی بر حاشیه ٔ آنها افزودند. بر بعضی از سکه ها نام خلیفه (معاویه، عبدالملک بن مروان) و بر اغلب آنها نام حاکم و نام ضرابخانه و تاریخ (همه به خط پهلوی) حک شده است. پس از اصلاحات پولی عبدالملک بن مروان در 79 هَ. ق. نقوش و نوشته های درهم (ماننددینار) تغییر فاحش یافت و جز در موارد استثنائی نقوش آن منحصر به کلمات گردید. درهمهای بعد از این اصلاحات نخست بی نام ضرب میشد ولی در طی قرون دوم و سوم هجری نام حاکم، ولیعهد، خلیفه و غیره به آن افزوده میشد، نام ضرابخانه و تاریخ همیشه بر درهم نقش میشد. دردوره ٔ بنی امیه ضرابخانه های عمده ٔ ضرب درهم در مراکزسابق دولت ساسانی بود ولی در دمشق و افریقای شمالی و اسپانیا نیز سکه ٔ نقره ضرب میشد. ظاهراً پرکارترین ضرابخانه های امویان در واسط (بنا شده در 84 هَ. ق.) بود. ظاهراً پس از قرن چهارم هجری بسبب قحطی نقره در مشرق زمین مدتی ضرب مسکوک نقره نقصان یافت ولی با طلوع دولت مغول در اواسط قرن هفتم هجری درهم بمقادیرهنگفت ضرب شد. در ممالک اسلامی مغرب با سقوط امویان اسپانیا درهم از لحاظ کیفیت تنزل کرد، مرابطون این وضع را تا حدی ترمیم کردند ولی موحدون شکل و وزن آن را بکلی تغییر دادند. از لحاظ وزن، درهم اسلامی بسبک ساسانی حدود 3/98 گرم بوده است. بعد از اصلاحات عبدالملک تا اواسط قرن سوم هجری وزن درهم 2/97 گرم (7/10 مثقال) بوده است و سپس بتدریج نامنظم شد. نرخ مبادله ٔدینار و درهم برحسب زمان و مکان نخست متغیر بود، چنانکه درزمان محمد (ص) 10 یا 12 درهم معادل یک دینار بوده ولی بعدها به 15، 20، 30، و حتی 50 درهم به دینار تنزل یافت. درهم در دولت بیزانس و در ممالک غرب اسلامی از جنبه ٔ اقتصادی اهمیت فراوان داشت واز لحاظ شکل و طراز نیز مورد تقلید واقع شد. تعداد عظیم درهمهای اسلامی که در روسیه، اروپای شرقی، نواحی اسکاندیناوی و بالکان و غیره کشف شد (جملگی مربوط به چهار دوره ٔ مشخص بین 780 و 1100 م.) حاکی از اهمیت فراوان سکه های نقره ٔ اسلامی در تجارت بین قلمرو خلفای شرقی با این ممالک میباشد. در فرانسه و انگلستان هم درهم اسلامی به تعداد کمتر یافت شده است. از قرن پنجم میلادی سلسله های مختلف در ممالک اسلامی (سلاطین اخیر آل بویه، قراخانیان، خوارزمشاهیان و غیره) شروع به ضرب درهمهائی از نقره پست (دارای مقدار فراوان بار از فلزات پست و مس) کردند. (از دائرهالمعارف فارسی).
پول نقد. سیم. فلوس. درم. فلس. پشیزه. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابوکِبر. رَقین. (منتهی الارب). ج، دَراهم. ودراهیم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب):
رخ گروهی گردد ز هول چون دینار
لب گروهی گردد ز بیم چون درهم.
فرخی.
خراج پارس سی و شش هزار هزار درهم برآمد چنانک سه هزار هزار دینار باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 170).
انصاف بده که هست ارزان
یوسف صفتی به هفده درهم.
خاقانی.
مَکس، درهم که عامل صدقه بعد از فراغ از صدقه می گیرد. (منتهی الارب). همیان، کیسه ای که در آن درهم نهند. (منتهی الارب).
- درهم آتیّکی، یا درهم یونانی، از انواع درهم بوده است. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1129 شود.
- درهم ابیض، دراهم ابیض، درهمهایی بود که حجاج آنها را سکه زد و بر آنها «قل هواﷲ احد» را منقوش ساخت، بدین سبب مردم حجاج را لعن می کردند بسبب اینکه کلام خداوند را که بر درهم منقوش بود شخص جنب و حائض نیز لمس می کرد. (از النقود العربیه ص 43).
- درهم اسود، دراهم سود، درهمهایی بود که معاویه سکه زد و شش دانق وزن داشت یعنی یک یا دو جودانه کمتر از پانزده قیراط. «زیاد» نیز از این گونه دراهم سکه زد و وزن هر ده درهم را هفت مثقال قرار داد. (از النقود العربیه ص 33).
- درهم بَغْلی، درهم شرعی است و آن را بغلی گویند زیرا که رأس البغل نام ضرابی از عجم بود که آن را سکه زد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). درهم بغلی، چهار دانق بوده است. (یادداشت مرحوم دهخدا از مقدمه ٔ ابن خلدون). از انواع نیکوی درهم در عهد جاهلیت بود به وزن چهار دانق و یا هشت دانق و آن را درهم عبدی نیز می گفتند. (از النقود العربیه ص 23 و 27 و 107). زری بوده منسوب به رأس یهودی که آن را رأس الفضل می گفتند و آن زر برابر یک کف دستی بوده یعنی آن مقدار که چون دست را پهن سازد و آب بر کف دست بریزند برابر ایستد. (برهان) (آنندراج).
- درهم بُندُقی، دراهم بندقیه، درهمهایی بود که در شهر بندقه ٔ ایتالیا (ونیز) ضرب می شد و درمشرق زمین به سال 806 هَ. ق. رواج یافت و در این سال در مصر نام دینار و درهم برافتاد و بجای آن بندقی و قندقلی (که در قسطنطنیه ضرب می شد) رایج گشت. (از النقود العربیه ص 62).
- درهم بَهرَج، دراهم بهرجه، درهمهایی است که تاجران آن را رد می کردند و نمی ستاندند. (النقود العربیه ص 144). و رجوع به درهم زیف در همین ترکیبات شود.
- درهم تام، دراهم تامه، درهم کامل است که آن را میال و قفله نیز گویند. (از النقود العربیه ص 144). و رجوع به درهم میال درهمین ترکیبات شود.
- درهم جَواز یا دراهم جواز، دراهمی است که از ده قسمت سه قسمت آن کم باشد، و آن از اصطلاح «جاوزالدراهم » اخذ شده یعنی با وجود باری که در آن است آن را پذیرفت. بنابراین هر هفت درهم بغلی برابر ده درهم جواز بوده است. (از النقود العربیه و حاشیه ٔ آن ص 22).
- درهم جوراقی، دراهم جوراقیه، درهمهایی بوده است منسوب به جورَقان که قریه ای بوده است به نواحی همدان. و آن در صدر اسلام رایج بوده است و وزن آن چهاردانق و نیم بوده است. (از النقود العربیه و حاشیه ٔ آن ص 23 و 27 و 145).
- درهم حَمَوی ّ، دراهم حمویه، درهمهایی بوده است که ممالیک بحری در «حماه» از شهرهای شام سکه زدند. (از النقود العربیه ص 61).
- درهم خُماسی، دراهم خماسیه؛ درهمهایی بوده است به وزن پنج قیراط، و عضدالدوله ٔ بویهی به سال 367 هَ. ق. سیصدهزار از این گونه درهم برای المطیع لله ارسال داشت. (از النقود العربیه ص 145).
- درهم زَیْف، درهم ناسره و آن درم بد است. (منتهی الارب). درهمی است که در آن مس یا چیز دیگری مخلوط باشد و خلوص خود را از دست بدهد چنین درهمی را بیت المال قبول نداشت اما تاجران آن را می پذیرفتند، و آن در مقابل درهم بهرج بود که تاجران نیز آن را رد می کردند. و هرگاه در درهمی غش افزون می گشت آن را سَتّوق می نامیدند. (از حاشیه ٔ ص 50 النقود العربیه).
- درهم سَتّوق، درهمی که غش آن افزون باشد. و گویند آن کلمه ای است فارسی مرکب از «سه » به معنی ثلاث و «تو» به معنی قوه یعنی «دارای قوای سه گانه » زیرا این نوع درهم مرکب از سه جوهر بود: نقره، مس و آهن یا فلز دیگری مشابه آهن. (از النقود العربیه ص 50 و 147). و رجوع به درهم زیف در همین ترکیبات شود.
- درهم سُمیری، دراهم سمیریه. منسوب به سُمَیْر که شخصی بود یهودی از تیماء و درعهد عبدالملک بن مروان خلیفه ٔ اموی ضرب درهم را به عهده داشت. و آنها بر دو قسم بود، سنگین بوزن شش مثقال و سبک بوزن پنج مثقال، و همه ٔ آنها ایرانی بوده است. (از النقود العربیه ص 35) (از تمدن اسلامی ج 1 ص 90).
- درهم طبری، دراهم طبریه، منسوب به طبرستان و آن دراهم سبک بشمار می آید واز انواع نیکوی درهم در عهد جاهلیت بود به وزن هشت یا چهار دانق. (از النقود العربیه ص 23 و 34 و 27 و 107). درهم طبری هشت دانق بوده است. (یادداشت مرحوم دهخدا از مقدمه ٔ ابن خلدون). و رجوع به این ترکیب ذیل درهم در معنی وزن شود.
- درهم ظاهری، دراهم ظاهریه؛ درهمهایی است که الظاهر رکن الدین بَیْبَرس بُندُقداری صالحی نجمی در مصر سکه زد که در صد درهم هفتاد از آنها نقره ٔ خالص مس بود و «رنک » و شعار خود را که تصویر شیر بود بر آن قرار داد. این درهمها در مصر و شام رایج بود تا اینکه به سال 781 هَ. ق. با ورود درهمهای حموی از جریان خارج گشت. (از النقود العربیه ص 61).
- درهم عَبدی، دراهم عبدیه، از درهمهای عهد جاهلیت که آن را درهم بغلی نیز می گفتند و هریک از آنها هشت دانق بوده است. (از حاشیه ٔ ص 23 النقود العربیه از المصباح). نوعی ازدراهم جید و ارجح. (منتهی الارب). درهم سنگین. و رجوع به درهم سنگین ذیل درهم در معنی وزن شود.
- درهم غِطریفی، دراهم غطریفیه، درهمهایی بود در شهر بخارا از آهن و برنج و سرب و غیره و جز در بخارا ونواحی آن رایج نبود و بر آن تصاویری منقوش بود و آن از ضرب دوره ٔ اسلامی بوده است. (از معجم البلدان یاقوت ذیل بخار). غطریفی لغتی است در قِدرِفی منسوب به قدرفی که آن را قِطرِف و قطریف نیز خوانند و آن نام شهری است در نزدیکی بخارا. (از النقود العربیه ص 150).
- درهم قَفْلَه، دراهم قفله، درهم کامل است که آن را درهم تام و درهم میال و درهم وازن نیز گویند. (از النقود العربیه ص 114 و 151).رجوع به درهم میال در همین ترکیبات شود.
- درهم کاملی، دراهم کاملیه. درهمهایی بوده است که الکامل ناصرالدین محمدبن عادل در مصر ضرب کرد و آنها را بجای دراهم ناصریه رواج داد. الکامل در ذیقعده ٔ سال 622 درهمهای مستدیری سکه زد که دو سوم آن از نقره و یک سوم از مس بود و این درهمهای کاملی در طول مدت حکومت ایوبیان در مصر و شام رایج بود. (از النقود العربیه ص 60).
- درهم کِسرَوی، دراهم کسرویه، منسوب به کسری (= خسرو) پادشاه ساسانی که از سال 531 تا 579 م. سلطنت کرد. این درهمها در صدراسلام رایج بود وخلیفه ٔ دوم درهمهای خود را از روی نقش و شکل این درهمها سکه زد. (از النقود العربیه ص 31).
- درهم محمدی، دراهم محمدیه، درهمهایی بوده است که در عهد اسلامی در بخارا زده می شد. (از معجم البلدان یاقوت ذیل ماده ٔ بخاری).
- درهم مُدَوَّر، یا مُستدیر، دراهم مدوره، دراهم مستدیره، درهمهای گرد، و در عهد اسلامی نخستین کسی که درهمها را مدور ضرب کرد عبدالﷲبن زبیر بود. (از النقود العربیه ص 33).
- درهم مستدیر، دراهم مستدیره. رجوع به درهم مدور در همین ترکیبات شود.
- درهم مُسَیِّبی، دراهم مسیبیه، درهمهایی بوده است که در عهد اسلامی در بخارا زده می شد و رایج بود. (از معجم البلدان یاقوت ذیل ماده ٔ بخاری).
- درهم مَعمَعی، درهم که برآن لفظ مع مع نوشته باشند. (منتهی الارب).
- درهم مغربی، هشت دانق بوده است. (یادداشت مرحوم دهخدا از مقدمه ٔ ابن خلدون).
- درهم مکروه، دراهم مکروهه. حجاج بن یوسف در«غلیه» دراهمی را ضرب کرد بر آن «بسم اﷲ... الحجاج » نقش بسته بود و یک سال بعد آن را به «اﷲ أحد، اﷲالصمد» تبدیل کرد، و از لحاظ اینکه درهم به دست مؤمن وغیرمؤمن و طاهر و غیرطاهر می افتد فقها استعمال آن را «مکروه » داشتند. و برخی گویند بواسطه ٔ ناقص بودن آن ایرانیان از آن «اکراه » داشتند. و برخی سبب آن رااین می دانند که پیش از حجاج درهمها را به زبان فارسی منقوش می کردند و برخی از مردم که سواد خواندن داشتند از لمس آنها در حال غیرطاهر بودن «اکراه » داشتند.و برخی آنها را همان درهمهای سمیری می دانند. و نیز گویند نیکوترین درهمها در عهد بنی امیه هبیریه و خالدیه و یوسفیه بود و منصور برای خراج از درهمهای بنی امیه جز اینها را نمی پذیرفت لذا درهمهای جز از آنها «مکروه » نامیده شد. (از النقود العربیه ص 13 و 43 و 156).
- درهم مؤیدی، دراهم مؤیدیه، درهمهایی است که الملک المؤید شیخ عزنصره به سال 818 هَ. ق. در مصر ضرب کرد و برای آنها امتیازات چندی برشمرده اند. (از النقود العربیه ص 63).
- درهم مَیّ̍ال، دراهم میاله، درهمهایی است که بسمت رجحان و سنگین میل می کند و منظور این است که کامل وزن است و هیچ نقص و کاستی در آن نیست. و آن رادرهم تام یا دراهم قفله نیز گویند. (از النقود العربیه ص 47 و 144).
- درهم نُقره، درهمهایی بوده است در مصر، که دو سوم آن از نقره و یک سوم از مس تشکیل می شد. (از النقود العربیه ص 113).
- درهم نوروزی، دراهم نوروزیه، درهمهایی است که امیرنوروز حافظی نایب دمشق ضرب کرده بود و او به سال 817 هَ. ق. بقتل رسیده است. (از النقود العربیه ص 62).
- درهم وازن، دراهم وازنه، درهمی است که وزن آن کامل باشد و در آن نقصی نباشد و آن را قفله نیز نامند. (از النقودالعربیه ص 162). و رجوع به درهم قفله در همین ترکبیات شود.
- درهم وافی، یا دراهم وافیه، از انواع درهم در عهد جاهلیت، و آن یک درهم و چهار دانق است. (از النقود العربیه و حاشیه ٔ آن ص 24).
- درهم هاشمی، دراهم هاشمیه، درهمهایی است که در زمان بنی عباس در «هاشمیه » از شهرهای عراق زده شد و اساس آنها برمثقال بصره بود. (از النقود العربیه ص 47).
- درهم هُبَیّری، دراهم هبیریه، درهمهایی بود که عمربن هُبَیْره در عهد یزیدین عبدالملک ضرب کرد و عیار آنها شش دانق بود. (از النقود العربیه ص 44).
- درهم یمنی، شش دانق بوده است. (یادداشت مرحوم دهخدا از مقدمه ٔ ابن خلدون).
|| مقیاسی بوده است برای وزن، و آن شش دانق است و دانق شش حبه است و حبه دو جودانه یعنی دو شعیره. (از مهذب الاسماء) (از زمخشری). معرب از فارسی است و وزن آن شش دانگ است و دانگ دو قیراط باشد و قیراط دو طسوج و طسوج دو جو میانه. (از منتهی الارب). معرب درم، و وزن آن سه ونیم ماشه نزد اکثر، و در تحفه المؤمنین و کنز وزن درم شش دانگ و دو قیراط و قیراط دو طسوج و طسوج دو جو میانه است. (از غیاث) (از آنندراج). مقدار چهل و هشت حبه یعنی چهل و هشت جو میانه است. (یادداشت مرحوم دهخدا). شش دانگ. (یادداشت مرحوم دهخدا). در «قواعد» مطهر حلی آمده اگر چه درهم به چند وزن مختلف بوده، در اسلام این وجه قرار گرفته که هردرهم دانگ باشد که هر دانگی هشت جو میانه است، بعدها درهم سبک و سنگین را با هم جمع کرده وضع متوسط را مقرر داشته اند که شش دانگ باشد. (رساله ٔ مقداریه فرهنگ ایران زمین ص 415 و 416). در جاهلیت، قریش را اوزانی بود که در عهد اسلام همان اوزان برقرار ماند، قریش نقره را با وزنی که بنام «درهم » و طلا را با وزنی بنام «دینار» می سنجیدند. هرده واحد از درهم با هفت واحد از دینار برابری می کرد. آنان را وزن «شعیره» و جو نیز بود که یک شصتم وزن درهم را داشت و «اوقیه » به وزن چهل درهم و «نَش ّ» بوزن بیست درهم بود. (از النقود العربیه ص 11). در ممالک اسلامی اطلاعاتی که در باب درهم وزن و بستگی آن با سایر مقیاسهای وزن در قسمتهای مختلف ممالک اسلامی و در زمانهای مختلف به ما رسیده متعدد و باهم ناسازگار است و نتایج حاصل از تحقیقاتی که در تعیین وزن درهم بر حسب گرم بعمل آمده است متفاوت می باشد. درهم کیل یا درهم شرعی به وزن 50 تا 60 دانه جو متوسط پوست ناکنده و ظاهراً کمی سنگینتر از 3 گرم بود ولی درهم طبی 48 جو بوده است. هر چند امروز در بیشتر ممالک اسلامی مقیاسهای رسمی مقیاسهای متری است اما در داد و ستد بعضی از کالاها مقیاسهای قدیمی از جمله درهم هنوز رایج است. (از دائرهالمعارف فارسی).
- درهم بَغْلی. رجوع به این ترکیب ذیل درهم در معنی سکه شود.
- درهم سنگین، یا درهم بغلی، یا درهم عبدی واحد وزن معادل هشت دانگ. (رساله ٔ مقداریه فرهنگ ایران زمین ص 415).
- درهم شرعی، ده درم شرعی دو مثقال باشد و درم شرعی را درهم بغلی هم گویند. (از منتهی الارب). درهم شرعی پهنائی آن به آن قدر باشد که در کف دست متوسطالحال آب قرار گیرد. (از غیاث) (از آنندراج). درهم شرعی شش دانق بوده است و هر ده درهم شرعی هفت مثقال زر به وزن می آمده است و هر مثقال زر هفتاد و دو جو سنگ بوده، پس درهم شرعی که هفت عشر مثقال است مساوی بوده است با پنجاه و پنج جو سنگ. (یادداشت مرحوم دهخدا از مقدمه ٔ ابن خلدون). دکری در ترجمه ٔ شرایع می نویسد وزنی است معادل 252 سانتی گرم. (دکری ج 1 ص 31 حاشیه 2).چون در عهد جاهلیت مهمترین دراهم نیکو دو نوع بود یکی طبری به وزن هشت دانق و دیگر بغلی به وزن چهار دانق لذا درهم شرعی را بین آن دو یعنی شش دانق قرار دادند. و بر این امر اتفاق نظر است که از صدر اسلام و عهد صحابه و تابعین، درهم شرعی آن بود که هرده عدد آن هفت مثقال طلا وزن داشت و اوقیه چهل عدد از این درهمها وزن داشت، بنابراین هفت دهم دینار می شد و وزن یک مثقال طلای خالص هفتاد و دو جو دانه ٔ متوسط بود، و درهم پنجاه جو دانه و دو پنجم جودانه می بود. (از النقود العربیه ص 107). درهم شرعی که قدر آن در پهنا بقدرمیان کف دست می باشد و آن را درهم بغلی نیز گویند، ودر شرع اطلاق می شود بر وزن سکه ٔ درهم در زکات و بر وزن یا سطح در باب نجاست بر قیاس دینار، چه دینار در لغت اطلاق می شود بر سکه ای و شرعاً بر وزن این سکه. و در جامعالرموز در مبحث طهارت در فصل تطهیر انجاس گوید: درهم تطهیر نجاسات غیر از درهم مستعمل در زکات باشد، زیرا مقصود از درهم دراین مورد مثقال است در نجس کثیف یعنی چیزی که دارای جرم باشد و به میزان عرض مقعر کف باشد. و در نجس رقیق گفته اند بقدر کف باشد و از نجس رقیق چیزی که دارای جرم نیست خواسته اند.
محمد در نوادر قدر درهم رابه قدر عرض کف تفسیر کرده و در کتاب صلاه به مثقال توزین نموده. فقیه ابوجعفر با محمد موافقت کرده و گفته است مقصود از عرض کف درمورد چیزهایی که دارای جرم نیست باشد و از مثقال هم در مورد چیزهایی که دارای جرم باشد خواسته. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- درهم طبری،منسوب به طبریه ٔ شام، درهم سبک است و واحد وزنی است معادل چهار دانگ مساوی سی و دوجو. (از رساله ٔ مقداریه فرهنگ ایران زمین ص 415). و رجوع به این ترکیب ذیل درهم در معنی سکه شود.
- درهم طبی، اطبا درهم را در وزن استعمال کنند چنانکه در بحر الجواهر گفته از اینکه نیم مثقال و خمس مثقال است و شش دانگ نیز گفته اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). درهم طبی 48 شعیره است از دانه های شعیره ٔ متوسط، واز کیل دو شعر و پنج شعیره کمتراست. (از طب المنصوری رازی). درهمی 78 شعیره است. (از مفاتیح العلوم خوارزمی).

درهم. [دِ هََ] (اِخ) خلیفه ٔ صالح مطوعی، در ایام یعقوب لیث صفار. (از ابن اثیر ج 4 ص 702). از سرداران سیستان است. رجوع به درهم بن نصر و تاریخ ایران عباس اقبال شود.


درهم و برهم

درهم و برهم. [دَ هََ م ُ ب َ هََ] (ص مرکب، از اتباع) درهم برهم. شوریده. آشفته. قاطی پاطی. شلوغ پلوغ. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- خوابهای درهم و برهم، اضغاث احلام. خوابهای پریشان. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| پیچیده. بغرنج.


آشفته

آشفته. [ش ُ ت َ / ت ِ] (ن مف / نف) خشمگین. بخشم آمده. مقابل آهسته:
گهی آرمده و گه آرغده
گهی آشفته و گه آهسته.
رودکی.
میغ چون ترکی آشفته که تیر اندازد
برق تیر است مر اورا مگر و رخش کمان.
فرالاوی.
بگفت آنچه خاقان بدو گفته بود
که از کین آن کشته آشفته بود.
فردوسی.
بگفتش بدو آن کجا رفته بود
چو خاقان ورا دید کآشفته بود.
فردوسی.
پراندیشه شد شاه یزدان پرست
ز خون ریختن دست گردان ببست
چو مهر جهانجوی پیوسته شد
دل مرد آشفته آهسته شد.
فردوسی.
سیاوش بگفت آن کجا رفته بود
وز آن کو ز سودابه آشفته بود.
فردوسی.
سپهبد شد آشفته از گفت اوی
نشد پند بهرام یل جفت اوی.
فردوسی.
بگفت آنچه با پیلتن گفته بود
ز طوس و ز کاووس کآشفته بود.
فردوسی.
|| ارغنده. آرغده:
که هرگز ندیدم بدینسان دلیر
نه ببر بیان و نه آشفته شیر.
فردوسی.
نگه کرد برزو بدان ده سوار
چو شیران آشفته در کارزار.
فردوسی.
سپهدار قارن چه آشفته پیل
زمین کرد از خون چو دریای نیل.
فردوسی.
چو آشفته شد شیر و تندی نمود
سر نیزه را سوی او کرد زود.
فردوسی.
شیر ارغنده اگر پیش تو آید بنبرد
پیل آشفته اگر گرد تو آید بجدال...
فرخی.
همی آمد آشفته چون پیل مست
ببازو کمانی ّ و نیزه بدست.
اسدی.
تاج در میان دو شیر آشفته نهادند بر تخت و بهرام با گرز برفت و شیر را بکشت و بر تخت نشست. (مجمل التواریخ). || کراشیده. ریخته و پاشیده. درهم وبرهم. زَبَرزیر. شلوغ پلوغ. شوریده و گوریده. کالفته. مختلط. آشوفته:
برآنگونه سودابه را خفته دید [کاوس]
سراسر شبستان برآشفته دید.
فردوسی.
|| متفرق. پراکنده. پریشان:
سپهبدان بر، آشفته لشکری گشتند
چنانکه خواهند از هر سوئی همی رانند.
مسعودسعد.
- آشفته شدن موی سر، شعث. شعثان. ناخوار شدن آن:
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی دردست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش ببالین من آمد بنشست.
حافظ.
- دریائی آشفته، منقلب.
- موئی آشفته، ژولیده. پریشان. گوریده. وژگال. شوریده. کالیده.
|| شیدا. (فرهنگ اسدی). کالیوه. کالُفته. توسعاً، عاشق:
دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا.
دقیقی.
عاشق آشفته فرمان چون برد
درد درمانسوز درمان چون برد؟
عطار.
کسانی که آشفته ٔ دلبرند
بری از غم خویش و از دیگرند.
سعدی.
|| مضطرب. مشوش. بهم برآمده:
پدر گفتش ای نازنین چهر من
چه داری دل آشفته در مهر من ؟
سعدی.
|| شوریده. شورانیده: محمدبن الحصین القوسی شهر بر او آشفته همی داشت. (تاریخ سیستان). || مختل. باختلال. بفسادگرائیده. ازصحت بگشته:
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری.
منوچهری.
|| کاسد. بی رونق:
جهانا چه بدمهر و بدخو جهانی
چو آشفته بازار بازارگانی.
منوچهری.
|| شلوغ. پر از قطاع الطریق. نامأمون. غیرایمن (راه): راهها ناایمن شده است... و راه از نشابور تا اینجا سخت آشفته است. (تاریخ بیهقی). || بطپش. باضَربان.مشوش:
همه دشت از ایشان پر از خفته دید
یکایک دل لشکر آشفته دید.
فردوسی.
|| مضطرب. مشوَّش، چنانکه عبارتی یا تاریخی: و حمزه الاصفهانی روایت کند که هیچ تواریخ آشفته تر از حمیریان نبوده است از بسیاری سالهای ایشان. (مجمل التواریخ). || بی نظم و نسق.بی انضباط. با هرج و مرج. بَلبشو:
جهانم بی تو آشفته ست یک سر
چنان چون بی امیر آشفته لشکر.
(ویس و رامین).
- امثال:
دزد بازار آشفته میخواهد.
|| ژولیده موی. ژولیده یال. گردآلوده. اشعث.اغبر:
ببودند بر در زمانی بپای
بپرسید از او آن دو پاکیزه رای
که بیگه چنین از کجا رفته اید
که با گرد راهید و آشفته اید.
فردوسی.
بیامد جهانجوی را خفته دید
برِ او یکی اسب آشفته دید.
فردوسی.
|| شوریده. گوریده، چنانکه دستار و عمامه:
ساقی مگر وظیفه ٔ حافظ زیاده داد
کآشفته گشت طره ٔ دستار مولوی ؟
حافظ.
- آشفته شدن اختر بر کسی، بنحوست گراییدن آن:
بپیروز بر اختر آشفته شد
نه بر کام ما شاه تو کشته شد.
فردوسی.
- آشفته کردن سخن، تلجلج.
- آشفته کردن کار، شوریدن کار. ارتثاء. تلبیس.
- آشفته گفتن، آمیخته گفتن. تبکل.
- خواب آشفته، خواب شوریده.
- خوابهای آشفته، اضغاث احلام. خوابهای شوریده. خوابهای پریشان:
ندانند تعبیر خوابم همی
باحلام گویند جوابم همی
به آشفته خوانند خواب مرا
خطا گفته اند آن صواب مرا.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- امثال:
دور از شتر بخواب، خواب آشفته مبین.

آشفته. [ش ُ ت َ] (اِخ) تخلص شاعری از مردم ایروان بزمان ناصرالدین شاه، نامش حسین.

معادل ابجد

آشفته و درهم

1041

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری